خدا نکرده مگر قصد جان من داری
که زیر بالش خود دست بر کفن داری
من از تو چشم مدارا و ساختن دارم
زمن، تو چشم تماشا و سوختن داری
هزار حرف نگفته هنوز دارم لیک
تو یک کلام، خداحافظی زمن داری
من و هزار بهانه برای صحبت تو
تو و هزار سخن کز جدا شدن داری
به هم نریز عزیزم مرا، چو صورت خود
که با وداع تو سخت است خویشتن داری
تو فکر شستن رختت مباش و خوب بخواب
مگو که زخم گل انداز بر بدن داری
چه طول می کشد این شرح بوسه گاه حسین
مگر چقدر تو با دخترت سخن داری
اگر چه اب شدی ، باز فاطمه دارم
اگرچه خاک نشینم ابوالحسن داری
لباس عاطفه با لاغری نخواهد رفت
تو حس مادری خویش را به تن داری
رواست زلزله ای شهر را خراب کند
ز رعشه ای که تو امروز بر بدن داری
تو خمس خود به خدا دادی و حلال حلال
حسین و زینب و کلثومی و حسن داری
اتاق گریه ندارد فضای حال تو را
زبسکه ناله و شکوی زمرد و زن داری
. . . .
دها تیان به حصیری برآورند چه زود
توقعی که تو زین کهنه پیرهن داری
***محمد سهرابی***